ابو فراس
ابوفراس، حارث بن سعید بن حمدان (320- مق 357 ق / 932- 968 م)، شاعر شیعی و عموزادۀ سیفالدولۀ حمدانی.
بررسی منابع
اگرچه مؤلفان كهن به استثنای چند تن، از جمله ثعالبی و تنوخی، به شعر وی توجه نكردهاند، اما پژوهشگران معاصر دربارۀ وی و شعر او تحقیقات مفصلی انحام دادهاند. بخشی از این تحقیقات بدین شرح است: 1. ابوفراس الحمدانی، تألیف فؤاد افرام بستانی، 1928 م؛ 2. ابوفراس الحمدانی، حیاته و شعره، تألیف عبدالجلیل حسن عبدالمهدی؛ 3. ابوفراس الحمدانی، تألیف محسن امین عاملی، دمشق، 1941 م؛ 4. سیفالدولة و عصر الحمدانیین، تألیف سامی كیلانی، مصر، 1959 م؛ 5. سیفالدولة الحمدانی أو مملكة السیف و الاقلام، بیروت، 1977 م؛ 6. الحمدان والزمان بین ابی فراس والبارودی، 1947 م؛ 7. ابوفراس الحمدانی، تألیف حنانمر و علی جارم، مصر، 1945 م؛ 8. ابوفراس الحمدانی، تألیف احمد ابوحاقه، بیروت، 1960 م؛ 9. شاعریة ابیفراس، تألیف عثمان ماهر كنعانی، بغداد، 1947 م؛10. ابوفراس، فارس بنی حمدان، تألیف عمر فروخ، بیروت، 1988 م؛ 11. ابوفراس الحمدانی، شاعر بنی حمدان، تألیف احمد بدوی، قاهره، 1925 م؛ 12. من المتنبی و ابی فراس، تألیف كامل كیلانی، قاهره، 1929 م؛ 13. مختارات من ابیفراس، بیروت، 1953 م (برای آگاهی از تحقیقات انجام یافته توسط خاورشناسان، نك : GAS, II / 481-483).
زندگی
پدر ابوفراس در 318 ق حكمرانی موصل را به دست آورد و ابوفراس احتمالاً در همین شهر زاده شد (ابناثیر، 8 / 217؛ عبدالمهدی، 26، 82)، اما برخی مَنْبِج را زادگاه او دانستهاند (نك : امین 4 / 307). هنوز 3 سال از عمرش نگذشته بود كه پدرش قربانی رقابتهای سیاسی میان افراد خاندان خود گردید (نك : ﻫ د، آل حمدان) و به دست برادرزادۀخویش ناصرالدوله كشته شد (ابن اثیر، 8 / 309؛ ابن خلكان، 2 / 61؛ عبدالمهدی، 26). ابوفراس در دامان مادری كه گویا كنیزی رومی بود (نك : ابوفراس، 37، 182؛ عبدالمهدی، 74)، بزرگ شد. این زن در تربیت وی از هیچ كوششی دریغ نكرد و چنانكه خواهیم دید، عمر خویش را بر سر تربیت فرزند نهاد (همو، 85-87). ابوفراس به همراه مادر تا 333 ق در شهرهای مختلف قلمرو حمدانیان زندگی كرد و گویا پس از تأسیس حكومت سیفالدوله در حلب به آنجا منتقل شد. ابوفراس در حلب تحت سرپرستی سیفالدوله كه سپس خواهر او را نیز به زنی گرفت، درآمد (ابن خالویه، 11؛ تنوخی، 1 / 225؛ صفدی، 11 / 262؛ عبدالمهدی، 88). آشكار است كه حمایت سیفالدوله از ابوفراس سبب گردید كه او در ناز و نعمت پرورش یابد و خود در برخی از اشعارش به این نكته اشاره كرده است (ص 16). وی تا پایان عمر همواره از عنایتی كه سیفالدوله به او داشت، بر خویش میبالید (ابوفراس، 89؛ ابنخلكان، 2 / 62). بدینسان امیرزادۀ جوان از آموزش و تربیتی شایسته بهرهمند شد، فنون جنگی را به خوبی آموخت و از محضر ادیبان و دانشمندانی كه در دربار سیفالدوله گرد آمده بودند، بهره جست و به زودی در شمار شاعران و ادیبان روزگار خویش درآمد (ثعالبی، یتیمة، 1 / 27؛ بستانی، 2 / 363-364). یكی از استادانی كه ابوفراس در این دوره از وی بهره جست، دوست و یار همیشگی او ابن خالویه (ﻫ م) بود كه سپس به روایت و شرح دیوان او پرداخت (ابن خالویه، همانجا؛ شكعه، 435). همین امر موجب شد كه اندكی بعد، در رقابتهای ادبی دربار سیفالدوله، در كنار ابنخالویه قرار گیرد و در شمار یكی از مخالفان سرسخت متنبی درآید (بستانی، 2 / 317، 318؛ بلاشر، 236-240). اگرچه برخی كوشیدهاند كه این مخالفت را نادیده بگیرند و آن دو را چون خادم و مخدوم جلوه دهند (نك : ثعالبی، همانجا، كه میگوید: عدم ستایش متنبی از ابوفارس به دلیل بزرگی و عظمت ابوفراس بوده است)، اما قراین بسیاری وجود دارد حاكی از آنكه این دو هیچگاه با یكدیگر سازگار نبودهاند (بستانی، بلاشر، همانجاها، شكعه، 173، 174، 386).
شاعر هنوز 17 سال نداشت كه به فرمانروایی منبج گمارده شد (ابن عدیم، 1 / 119-120). البته در این امر شایستگی خود وی بیتأثیر نبود، (نك : ثعالبی، همان، 1 / 27، 28؛ صفدی، همانجا). اما علاوه بر این شایستگیها و احترام و صمیمیتی كه نسبت به سیفالدوله ابراز میكرد (ابوفراس، 92-93، 302؛ ثعالبی، همان، 10 / 15، 27؛ ابنخلكان، همانجا، 3 / 403؛ نیز نك : قطعهای از ابوفراس، 214، كه در آن به اهدای جان خویش به سیفالدوله افتخار میكند)، شاید امیر میخواسته با حمایت بیدریغ از وی، خاطرۀ كشته شدن پدرش به دست ناصرالدوله را از خاطر او بزداید (فروخ، 46). سیفالدوله در سراسر مدت حكومت خویش درگیر جنگهای پیاپی با رومیان و سركوب مخالفان داخلی بود و ابوفراس چون یاری وفادار هرگز او را تنها نمیگذاشت (ثعالبی، همان، 1 / 1؛ عبدالمهدی، 92-94) و در بسیاری از جنگهای سیفالدوله شركت داشت و در برخی از آنها خود به تنهایی سپاه را رهبری میكرد (همانجا) و هرگاه در جنگی شركت نمیداشت، آن حال بر وی دشوار میآمد (ابوفراس، 268- 269؛ عبدالمهدی، 206؛ شكعه، 217؛ بستانی، 2 / 364). حرمت وی نزد سیفالدوله چندان بود كه میتوانست برای خاطیان به شفاعت بپردازد (ابوفراس، 111؛ عبدالمهدی، 136).
ابوفراس سالهای 336 تا 351 ق را در منبج گذرانید و اگرچه در سراسر قلمرو حمدانیان در آمدو شد بود، اما جایگاه دائمی وی منبج بود و هرگز دلبستگیهایش را نسبت به آن از یاد نبرد (ابوفراس، 139، 214-215؛ ابن عساكر، 3 / 439؛ ابوعلی مسكویه، 2 / 192؛ ابناثیر، 8 / 545؛ ابوالفداء، 2 / 104). در این دوره از زندگی، وی عشق و شعر و شكار و جنگ را با یكدیگر درآمیخت و اگر چه گرد پیری بسیار زود برچهرهاش نشست (ابوفراس، 151، 158؛ شكعه، 248- 249)، اما عشق و شور جوانی را بر خویشتن عار نمیدانست (ابوفراس، 156-157). چون امیران به شكار میرفت و چون شاعران به وصف صحنۀ شكار خویش میپرداخت (همو، 325-332؛ شكعه، 466-473). شب را دركنار زیبارویان به صبح میرسانید (ابوفراس، 56، 70-71، 102، 113، 150، 225، 312) و روز در لباس رزم به دفع دشمنان میپرداخت (همو، 79، 270-271).
ابوفراس در یكی از همین شكارها در حوالی منبج (351 ق) به محاصرۀ رومیان درآمد، اما بهرغم اینكه خود و یارانش آمادۀ رزم نبودند، سرشت جوانمردی، او را واداشت تا جنگ با دشمن را برفرار از معركه ترجیح دهد (ابوفراس، 144-145؛ عبدالمهدی، 102) و سرانجام درحالی كه زخم برداشته بود، به اسارت رومیان درآمد. اگرچه روایت كردهاند كه وی یكبار نیز در 348 ق اسیر شده، اما این گزارش نادرست است (نك : همو، 96-103). وی در یكی از اشعارش از این جنگ و زخم برداشتن و اسارت خویش با افتخار یاد میكند و از اینكه توصیۀ یارانش را مبنی بر فرار از معركه نپذیرفته است، بر خویش میبالد (ابوفراس، همانجا)، پس از اسارت، رومیان وی را به خرشنه بردند و از آنجا كه میپنداشتند كه به زودی سیفالدوله آزادی وی را تقاضا خواهد كرد، با او چون دیگر اسیران رفتار نكردند و از گرفتن سلاح و جامۀ وی خودداری كردند (همو، 145؛ عبدالمهدی، 109-110)، اما سیفالدوله برای آزادی او اقدامی نكرد. ابوفراس پیشنهاد میكرد كه سیفالدوله وی را با جمعی از بزرگان روم از جمله خواهرزادۀ امیر مبادله كند (تنوخی، 1 / 228) و در قصیدهای ضمن شكوه از دوری سیفالدوله اشاره كرد كه خوشتر دارد چون مردان قوم خویش در میدان پیكار و بر روی اسب بمیرد، از مرگ در بستر و در اسارت رومیان ننگ دارد و طلب یاری از عموزاده نه از بیم مرگ، كه از بیم مردن در غربت و میان ترسایان است. در این قصیده به اصرار از سیفالدوله میخواهد كه پیش از آنكه فرصت از دست برود، برای آزادی او بكوشید و گرنه دیگران وی را نكوهش خواهند كرد (ابوفراس، 95- 98)، اما سیفالدوله از این امر سرباز زد و مدعی شد كه آزادی همۀ اسیران مسلمان را خواهان است (همو، 38-41؛ تنوخی، همانجا). این بیتوجهی سیفالدوله نسبت به سرنوشت ابوفراس او را به سختی آزرد و در قصیدهای ضمن گله از سیفالدوله خود را با خواهرزادۀ امپراتور مقایسه كرد و به ستایش خویش پرداخت (ابوفراس، همانجا)، اما فرمانروای حلب به این سخنان وقعی ننهاد و این امر موجب شد كه شاعر اشعار بسیاری در وصف روزگار اسارت خویش، ناسازگاری روزگار و ناامیدی دردآوری كه بر جان او پنجه افكنده بود، بسراید (همو، 181-183). این ا شعار بعدها در ادب عرب به «حبسیات» یا «رومیات» شهرت یافت (نك : ثعالبی، یتیمة، 1 / 47-66؛ كیالی، 145) و ابوفراس پیشوای این مكتب بهشمار آمد (بستانی، 2 / 373-374). رومیان پس از آنكه از اقدام سیفالدوله برای رهایی وی ناامید شدند، او را چون دیگر اسیران به قسطنطنیه منتقل كردند (عبدالمهدی، 110).
اسارت ابوفراس تا 355 ق به درازا كشید (ابوعلی مسكویه، 2 / 192، 220؛ شكعه، 213) و او همچنان در اشعار خویش از بد روزگار، بیوفایی یار و جور اغیار مینالید (ابوفراس، 98-101، 115، 137، 145- 148، جم )، اما هرگز ضعف و سستی در شخصیت استوار وی راه نیافت. وی اگرچه به اصرار از سیفالدوله میخواست تا برای آزادی او اقدام كند (همانجاها)، اما هیچگاه خود را در برابر وی خوار نمیساخت، بلكه بر ارزشها و شایستگیهای خویش پای میفشرد و به صراحت مدعی بود، كه اگر مادر پیری در منبج نمیداشت، مرگ در اسارت نیز بر وی دشوار نمینمود (همو، 320؛ بستانی، 2 / 372). با طولانی شدن مدت اسارت، مادر ابوفراس برای جلب حمایت سیفالدوله و درخواست كوشش برای آزادی او به حلب رفت، اما درخواست وی پذیرفته نشد و این امر آزردگی ابوفراس را از سیفالدوله به اوج خود رسانید و در قصیدهای به سختی از وی گله كرد (ابوفراس، 233-236؛ ثعالبی، همان، 1 / 60-61). اكنون وی سیفالدوله را مردی بدعهد میدانست كه برای خدمت دیرین پسر عمش ارزشی قائل نیست؛ همه گونه سخاوتمندی با شاعران روا میدارد، اما از پرداخت سربها برای رهایی او خودداری میكند (ابوفراس، 38-41)، و شاید ابوفراس چندان از پسرعم خویش دلآزرده شده بود كه حتی در مرگ او هم مرثیهای نسرود.
مرگ مادر ابوفراس در زمان اسارت او، واپسین ضربه را بروی فرود آورد و با همۀ پایداری، به تلخی گریست. قصیدهای كه وی در رثای مادرش سروده است، نهایت اندوه و درماندگی وی را آشكار میسازد (همو، 140-141؛ قس: ابن خلكان، 2 / 61، كه به هنگام مرگ ابوفراس مادرش را در قید حیات میداند). سرانجام در 355 ق، اسیران در ساحل فرات مبادله شدند و ابوفراس آزادی خویش را باز یافت (تنوخی، 1 / 228، 229، 281؛ ابوعلی مسكویه، همانجا؛ ابن اثیر، 8 / 574؛ ابوالفداء، 2 / 106) و سپس احتمالاً فرمانروایی حمص را به دست آورد (عبدالمهدی، 115-116).
در 356 ق، سیفالدوله درگذشت و اندكی بعد ابوفراس نیز كشته شد (ابن اثیر، 8 / 588؛ ابن عدیم، 1 / 156-157). دربارۀ چگونگی كشته شدن وی، گزارشهای گوناگونی در دست است و بهرغم تحقیق جامعی كه عبدالمهدی دربارۀ ابوفراس فراهم آورده است، آشفتگی گزارشهای منابع، نتیجهگیری قطعی را در اینباره اندكی دشوار میسازد. به گزارش تنوخی (1 / 226)، پس از مرگ سیفالدوله، سپاهیان وی پراكنده شدند و شیرازۀ كارها از هم گسست و شاید ابوفارس خود را برای جانشینی سیفالدوله شایستهتر از ابوالمعالی، خواهرزادۀ خویش و فرزند سیفالدوله میدانست. احتمالاً همین امر موجب بروز بدگمانی میان آن دو گردید (ابن اثیر، ابن عدیم، همانجاها). همچنین میتوان پنداشت كه ابوفراس از اینكه حكومت، به علت خردسالی ابوالمعالی، به دست قرغویه یكی از غلامان سیفالدوله افتاده بود، خشنود نبود. اگرچه ابوفراس و ابوالمعالی كوشیدند تا این بدگمانی را از میان بردارند (نك : تنوحی، همانجا)، اما بدطینتی همان غلام كه خود نیز چشم طمع به حكومت دوخته بود (شكعه، 123)، موجب درگرفتن جنگ میان آنان شد (ابن عدیم، همانجا) و سرانجام ابوفراس به دست قرغویه هلاك گردید (ابن اثیر، ابن عدیم، همانجاها؛ ابن خلكان، 3 / 403). برپایۀ برخی گزارشها، وی در جنگ مجروح شد و پس از چندی درگذشت (ابن شاكر، 178، 188- 189؛ صفدی، 11 / 263: نیز نك : كیالی، 155). احتمال میرود كه این گزارش درست باشد، چه شاعر در قطعهای كه خطاب به دختر خود سروده و به روایتی آخرین شعر او بوده است، از وی خواسته است كه برای او عزاداری كند (ابوفراس، 29؛ ثعالبی، یتیمة، 1 / 71؛ صفدی، همانجا).
شخصیت
از خصلتهای بارز ابوفراس شجاعت، بخشندگی و جوانمردی اوست، چنانكه به گفتۀ برخی (تنوخی، 1 / 225؛ ذهبی، 16 / 197)، در روزگار خود مانند نداشته است. بدین سبب شاید بتوان تصویری را كه او در اشعار خود از خویشتن ساخته، صرف نظر از خودستاییهای معمول، نموداری واقعی از شخصیت او شمرد: وی جنگجویی است كه مرگ با عزت را از زندگی همراه با خواری بهتر میداند (ص 213، 293)؛ در دوستی چندان صادق است كه نیكی یا بدی یارانش برای وی یكسان است و در هیچ حال آنان را فرو نمیگذارد (ص 210، 238؛ نیز نك : عبدالمهدی، 268؛ فروخ، 65) و آنگاه كه در جنگ بر دشمن پیروز میشود، جوانمردانه آنچه را به غنیمت گرفته، به زنان و كودكان آنان میبخشد (ص 144؛ نیز نك : شكعه، 262)؛ خود را مصداق مثل معروف عرب میداند كه یا امیر است، یا اسیر (ص 116) و هنگامی كه مرگ او فرا میرسد، در مرثیهای كه برای خود میسراید، از دختر خویش میخواهد تا از ورای رو بندۀ خود بر وی بگرید، مبادا كه دیگران گریه او را ببینند (ص 29؛ نیز نك : ثعالبی، همانجا)؛ اگرچه خود را فرزند خاندانی میداند كه جایگاه بلند آن در ستارۀ ثریاست و سفرۀ گستردۀ آنان در روی زمین مردم را اطعام میكند (ص 284)، اما بزرگی در شخصیت را بسیار برتر از توانگری در مال و ثروت میداند (ص 248)، چه خاندان وی جز برای بخشندگی و بلندهمتی آفریده نشدهاند (ص 103) و از اینرو بخشندگی در نظر وی آن است كه بدون درخواست انجام گیرد (ص 104)؛ شر و بدی را میشناسد، اما نه برای بدی كردن به دیگران، كه برای حفظ خویش از بدیهای دیگران (ص 322)؛ در عشق ورزیدن چندان صادق است كه نیاز به گواه ندارد (ص 102)، اما جنون عشق را با عقل مهار میسازد (ص 202) و فقط هنگام بر درد جدایی از معشوق میگرید كه تاریكی شب فرا رسیده باشد (ص 142)، چه او كسی نیست كه عشق خویش را آشكار سازد (همانجا)، زیرا چون امیران عشق میورزد و خواری و مذلت در عشق را نمیپذیرد (ص 292-293؛ نك : شكعه، 258؛ بستانی، 2 / 370)؛ جنگجویی است كه در لباس رزم با معشوق دیدار میكند (ص 118)، زیرا جنگ از نوجوانی، طعام و شراب وی بوده است (ص 53)، اما اگر زنی به عشق وی گرفتار آید از آن رهایی نمییابد (ص 69).
شعر
ابوفراس در شعر سخت متأثر از عناصر شعر جاهلی است. چنانكه در برخی قصاید میتوان گفت كه وی شاعر جاهلی تمام عیاری است (عبدالمهدی، 339-347) كه در سدۀ 4 ق زندگی میكرده است. مضمونهای شعر وی مدح، رثا، فخر و حماسه، نسیب و تشبیب و اندكی وصف است. وی در شخصیت و نیز در شعر خود به شدت سنتگرا بود. نیازی به سرودن مدیحه برای گذران زندگی خویش نداشت و شاید شاعری را برای خود عار میدانست (نك : ص 132)، چه میپنداشت كه هنر اصلی وی شمشیر زدن است، نه شاعری (ص 18) و شاید به همین سبب است كه مانع انتشار شعر خود میشد (نك : ابن خالویه 11). با اینهمه به شیوۀ سنتی به ستایش سیفالدوله و برخی دیگر از افراد خاندان خویش میپرداخت (ص 23)، اگرچه، بجز چند تن، هیچ كس را برتر از خویش نمیشمرد تا به ستایش وی بپردازد.
اغلب قصیدههای او با مقدمۀ تغزلی معمول (= نسیب) آغاز میشود و همین مقدمههای تقلیدی بخش مهمی از غزلیات دیوان او را تشكیل میدهد. چند قصیدۀ وی نیز غزل ناب است. همۀ این اشعار تقلید محض از شعر جاهلی است. شاعر در آنها بر اطلال و دمن میگرید (نك : عبدالمهدی، 308- 309، 362؛ قس: بستانی، 2 / 369)، به دنبال كاروان معشوق اشك میریزد و از پیری خویش شكوه میكند (ص 29-30، 73، 74؛ نك : عبدالمهدی، 215-217). این تأثیر از سنت كهن در وی چندان نیرومند است كه حتی نام معشوقههای خیالی شاعران كهن را در شعر خویش میآورد (ص 236؛ نك : عبدالمهدی، 219). تنها نوآوری ابوفراس در این اشعار در مقدار ابیات هر مضمون است، به گونهای كه در برخی از قصیدهها كه با مضمون فخر سروده شده است، مقدمۀ تغزلی بیش از غرض اصلی شعر است (همو، 216، 217). افزون بر این، تناسب و انسجامی كه ابوفراس میان مقدمه و مضمون اصلی شعر ایجاد كرده، سخت قابل تحسین است (همو، 220، 221، 224). حدود 100 قطعه در دیوان وی دیده میشود كه غزل محض است (همو، 215). در این اشعار، ابوفراس از تقلید صرف دست شسته است و بنابراین، آنها را میتوان بازتاب تجربههای واقعی شاعر در عشق پنداشت كه در لحظههایی خاص سروده شده است (همو، 235) و در آنها شخصیت شهسوارگونۀ شاعر رنگ باخته و عواطف طبیعی وی آشكار شده است، چنانكه گویی او عاشق كهنه كاری است كه با زیر و بم عشق آشناست و با همۀ عزت نفس خویش شهادت در راه عشق را میستاید (ص 104؛ نك : شكعه، 315). در اینگونه اشعار است كه تأثیر نیرومند عمر بن ابی ربیعه در وی به خوبی آشكار میگردد. شاعر گاه به مجون میگراید (ص 93-94، 156-157) و همچون بسیاری از امیرزادگان به عیاشی و خوشگذرانی میپردازد (نك : عبدالمهدی، 94) و حتی در بسیاری از اشعارش، تغزل به مذكر نیز دیده میشود (ص 137- 138، 141، 195-196). با این حال، غزل او از قلمرو عفت و پاكی در نمیگذرد، چه در نظر وی ارجمندترین عشقها عفیفترین آنهاست (عبدالمهدی، 222). به نظر میرسد كه وی در سرودن اینگونه اشعار تنها نوعی همگامی با شاعران همروزگار خود داشته است، چنانكه به كار رفتن برخی واژههای فارسی از جمله مرزبان، دیباج، بهار و دستبان در شعر او (ص 130، 158، 189، 329) نیز احتمالاً به همین سبب بوده است (نك : ه د، ابن حجاج).
اما آنچه منتقدان كهن و نیز محققان معاصر را بر آن داشته است تا به شعر وی عنایتی آمیخته به تحسین نشان دهند، نخست شخصیت ویژۀ اوست كه از آن سخن گفته شد، دو دیگر سرودههایی از وی كه به «اسریات» یا «حبسیات» یا «رومیات» شهرت یافته است. در اینگونه اشعار، عاطفۀ شاعر رقّت و عمق بیشتری یافته است، چندانكه به گفتۀ برخی از معاصران، گرانجانان سنگین دل را نیز متأثر میسازد (شكعه، 307، 376). شاید با توجه به همین سرودههای اوست كه منتقدان كهن، وی را شاعری نوآور دانستهاند (تنوخی، 1 / 230؛ ذهبی، 16 / 196-197) و برخی از معاصران وی را برتر از متنبی شمردهاند (نك : بلاشر، 458، 459). احساس صادقانۀ شاعر در این اشعار مجال بروز یافته است و وی از شعر، مرهمی بر زخمها و گنجینهای برای نگهداشت مفاخر خویش ساخته است (بستانی، 2 / 368) و در آنها فخر و حماسه و عشق را با یكدیگر درآمیخته و تصویری حقیقی و گویا از رنجهای خویش در روزگار اسارت ارائه داده است (ص 246-247؛ نك : شكعه، 276؛ حاوی، 3 / 288). بخش دیگر اشعار وی كه این ویژگی در آنها به چشم میخورد، اخوانیات اوست (شكعه، 403-414). در این سرودهها نیز تشخص او به خوبی آشكار میگردد.
با این حال شعر ابوفراس آیینۀ زندگی اجتماعی روزگار او نیست؛ زوایای تاریك آشفتگیها و دگرگونیهای سیاسی دورۀ او را چنانکه شایسته است، آشکار نمیسازد و حتی تصویری در دست از جنگهایی كه شاعر خود در آنها شركت داشته است، به دست نمیدهد (بستانی، 2 / 371؛ متز، 1 / 443-444). ابوفراس اشرافزادهای است كه شعر را برای شعر میخواهد (عبدالمهدی، 188) و اشعار شاهانهای میسراید (ثعالبی، یتیمة، 1 / 24) كه تنها میتواند بخشی اندك از زندگی اشرافی خود وی را روشن سازد، چنانكه وقتی میخواهد بركهای را كه گلهای گوناگون آن را فرا گرفته است، وصف كند، آن را به فرش ابریشمین سفید با حواشی و ریشههای سبز تشبیه میكند و اینگونه تشبیهات را امیرزادۀ دیگر، ابنمعتز، هم به كار برده است (نك : ابوفراس، 158؛ عبدالمهدی، 345) و حتی «رومیات» وی كه بهترین اشعار اوست (ثعالبی، همان، 1 / 70) و سرودههای واقعگرایانۀ اوبهشمار میرود، تنها تصویری از رنجهای درونی اسیری اشرافزاده را بهدست میدهد (عبدالمهدی، 276، 350، 409). ازاینروست كه صاحب بن عباد دربارۀ او گفته است كه شاعری با امیری (امرؤالقیس) آغاز شد و به امیری دیگر (ابوفراس) پایان یافت (ثعالبی، همان، 1 / 27). در هر حال، با آنكه برخی از معاصران، شعر وی را نثری مسجع میدانند كه هیچ ذوق و هنری در آن دیده نمیشود (متز، 1 / 444)، باز گروهی از گذشتگان، شعر وی را ستودهاند (ابن بسام، 1(1) / 315). برخی از شاعران نیز سرودههای وی را تضمین كردهاند و حتی برخی از آنان از تشبه به وی بر خود بالیدهاند (عمادالدین، 1 / 558- 559، 2 / 338)، و برخی از اشعار وی حكم مثل سائر پیدا كرده است (ثعالبی، التمثیل، 109؛ نویری، 3 / 104؛ بطلیوسی، 2(1) / 144).
ابوفراس مسلمانی شیعی و راست كیش است، چندانكه وی را در شمار شاعران اهل بیت و از مجاهران (بیپروایان در ابراز عقیده) برشمردهاند (ابن شهرآشوب، 149). اگرچه اشعار وی در این زمینه بسیار اندك است، اما تأثیر آن در جهان تشیع اندك نبوده است (نك : امینی، 3 / 403؛ نصرالله، 39- 48). مشهورترین این اشعار قصیدهای است كه آن را در پاسخ به امیرزادهای دیگر از عباسیان، یعنی ابن معتز و قصیدۀ ابن سكرۀ هاشمی، سروده و به شافیه مشهور است (ابوفراس، 257-262): وی در این قصیده به تندی بر امویان و عباسیان میتازد و برتریهای ادعایی عباسیان را دروغین میشمارد؛ زشتكاریهای آنان را یكایك نام میبرد؛ بر بزرگواری امام موسی كاظم (ع) و امام رضا (ع) تأكید میورزد و هارونالرشید و مأمون را در خور قیاس با آنان نمیشمرد؛ همچنانكه میان نوح پیامبر و فرزندش قرابتی نمییابد، خاندان بنی عباس را كه دستشان به خون فرزندان علی بن ابیطالب (ع) آلوده است، از پیامبر (ص) نمیداند و سلمان فارسی را به خاندان پیامبر نزدیكتر میشمرد. این قصیده در حدود 60 بیت است و با اعتراض به غصب خلافت و پایمال كردن حق فرزندان علی ابن ابیطالب (ع) و از دست رفتن دین به دست غاصبان آغاز میگردد و در آن به فرمان پیامبر (ص) در روز غدیر و نیز نادیده گرفته شدن آن در شورای سقیفه اشاره میكند (همانجا). قصیدۀ یاد شده همواره مورد توجه شیعیان بوده است، چندانكه گروهی آن را شرح و تخمیس كردهاند. استاد و دوست شاعر ابن خالویه نخستین شارح آن است. از جملۀ دیگر كسانی كه به این قصیده پرداختهاند، میتوان از ابنامیر الحاج و محمد بن عبدالملك، شارحان قصیده و ابراهیم یحیی عاملی كه آن را تخمیس كرده، نام برد (امینی، 3 / 402؛ نصرالله، 40).
اگرچه برخی ابوفراس را اسماعیلی دانستهاند، اما از آنجا كه وی در این قصیده از امام موسی كاظم (ع) و امام رضا (ع) و نیز در دو قطعۀ دیگر از پیشوایان دوازدهگانۀ شیعیان نام برده است (ص 303، 319؛ نک : عبدالمهدی، 147- 148)، تردید نمیتوان داشت كه وی شیعۀ دوازده امامی بوده است. افزون بر این اشعار، وی قصیدهای نیز در رثای امام حسین (ع) سروده است (ص 312- 314). در این قصیده نیز وی به سختی به قاتلان آن امام (ع) میتازد و برتریها و فضیلتهای امام علی (ع) را برمیشمارد و كسانی را كه وصیت پیامبر (ص) را دربارۀ خاندانش نادیده گرفتهاند، نكوهش میكند. ازاینرو چنانكه گفتهاند، به راستی میتوان ابوفراس را شاعر اهل بیت (ع) نامید. دیوان وی نخستینبار در 1873 م و سپس در سالهای 1900 و 1910 م به چاپ رسید. در 1944 م، سامی دهان آن را در 3 جلد، همراه تحقیقات مفصل خویش به چاپ رسانید و در 1961 م چاپ دیگری از آن در بیروت صورت گرفت و سرانجام در 1987 م محمد تونجی بار دیگر آن را در دمشق منتشر ساخت.
مآخذ
ابن اثیر، الكامل؛ ابن بسام شنترینی، علی، الذخیرة، به كوشش احسان عباس، تونس، 1395 ق / 1975 م؛ ابنخالویه، حسین، مقدمه بر دیوان ابوراس (هم )؛ ابن خلكان، وفیات؛ ابن شاكر كتبی، محمد، عیونالتواریخ، حوادث سال 357 ق، نسخۀ خطی كتابخانۀ احمد ثالث استانبول، شم 2922؛ ابن شهرآشوب، محمد، معالم العلماء، به كوشش محمد صادق آل بحرالعلوم، نجف، 1380 ق / 1961 م؛ ابن عدیم، عمر، زبدة الحلب من تاریخ الحلب، به كوشش سامی دهان، دمشق، 1370 ق / 1951 م؛ ابن عساكر، علی، التاریخ الكبیر، به كوشش عبدالقادر افندی بدران، دمشق، 1331 ق؛ ابوعلی مسكویه، احمد، تجارب الامم، به كوشش آمدرز، قاهره، 1334 ق / 1961 م؛ ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر، بیروت، دارالمعرفة؛ ابوفراس، حارث، دیوان (به روایت ابن خالویه)، به كوشش محمد تونجی، دمشق، 1408 ق / 1987 م؛ امین، محسن، اعیان الشیعة، به كوشش حسن امین، بیروت، 1403 ق / 1983 م؛ امینی، عبدالحسین، الغدیر، بیروت، 1378 ق / 1967 م؛ بستانی، پطرس، ادباءالعرب، بیروت، 1979 م؛ بطلیوسی، عبدالله، «شرح سقط الزند»، ضمن شروح سقط الزند، به كوشش طه حسین و دیگران، قاهره، 1364 ق / 1945 م؛ بلاشر، رژیس، ابوالطیب المتنبی، ترجمۀ ابراهیم كیلانی، بیروت، 1405 ق / 1985 م؛ تنوخی، محسن، الفرج بعد الشدة، به كوشش عبود شالجی، بیروت، 1391 ق / 1971 م؛ ثعالبی، عبدالملك، التمثیل و المحاضرة، به كوشش عبدالفتاح محمد حلو، قاهره 1381 ق / 1961 م؛ همو، یتیمة الدهر، به كوشش محمد اسماعیل صاوی، قاهره، 1352 ق / 1934 م؛ حاوی، ایلیا، فی النقد و الادب، بیروت، 1986 م؛ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، به كوشش شعیب ارنؤوط و اكرم بوشی، بیروت، 1404 ق / 1984 م؛ شكعه، مصطفی، فنون الشعر فی مجتمع الحمدانیین، بیروت، 1981 م؛ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به كوشش شكری فیصل، بیروت، 1401 ق / 1981 م؛ عبدالمهدی، عبدالجلیل حسن، ابوفراس الحمدانی، عمان، 1401 ق / 1981 م؛ عمادالدین كاتب، محمد، خریدة القصر، به كوشش شكری فیصل، دمشق، 1375 ق / 1955 م؛ فروخ، عمر، ابوفراس، فارس بنی حمدان و شاعرهم، بیروت، 1373 ق / 1954 م؛ كیالی، سامی، سیفالدولة و عصر الحمدانیین، قاهره، 1959 م؛ متز، آدام، الحضارة الاسلامیة، ترجمۀ محمد عبدالهادی ابوریده، تونس، 1405 ق / 1986 م؛ نصرالله، ابراهیم، حلب و التشیع، بیروت، 1403 ق / 1983 م؛ نویری، احمد، نهایة الأرب، قاهره، 1342-1362 ق؛ نیز:
GAS.